- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت رباب در شب عاشورا
امشب به خواب رفـتـه نـگـاه ستاره هـا افـتـاده از نــفـس، تـپـش گــاهـواره هـا فـردا کـنـار عـلـقـمه تـصـویـر می شود طرح شگـفت حادثـۀ خـون نـگـاره هـا شبناله ای غـریب در این دشت لاله خیز آشفته خـواب سنـگـی این سنگـواره ها لالای، لای، کودک لب تشنه ام، بخواب ای غنچه، گل شکفـتـۀ دشت شراره ها مـادر بـخـواب، تا رود از یـاد نـازکـت آوای جـانــگـداز گــلـو پــاره پــاره هـا مـادر بـخـواب، تا که نـبـیـنی نخـفـته ام در حـیـرت شـکـستن بـغـض مناره هـا دنیا بخواب رفته، تو هم لحظه ای بخواب بـنـگر بـخـواب رفـتـه نگـاه ستـاره هـا
: امتیاز
|
مصائب شب عاشورا
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود جهان، مسـخّـر روح بزرگوار تو بود لهیب تشنگی ات، روح دشت را می سوخت فرات موج زنان گرچه در کنار تو بود به رزم، قصد فنای جهان، گرت می بود نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود اگر شـجـاعـت و ایـثـار، جـاودانـی شد ز خون پـاکِ دلـیران جان نـثار تو بـود به جای مـانـد اگر نامی ازجـوانـمردی ز پـایــمـردی یــاران نــام دار تـو بـود به پـیـشـواز اجـل آن چـنان کـمر بـستی که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود شُکـوه نـام بـلند تـو، جاودان بـاقی است که سربـلـندی و آزادگی، شعـار تو بود به روی دست تو پَرپَر شد از خدنگ ستم گـلی کـه از چمـن حُسن، یادگار تو بود اگرچه گلشنت ای باغبان به غارت رفت خـزانِ بـاغِ تـو، آغـازِ نـوبهـارِ تـو بود درخـت عـدل و مروّت کـه آبـیاری شد رهـیـن مـنّـت شـمـشـیـر آبـدار تـو بـود به جزدل تو که بود از وصال، خرّم و شاد جهان و هرچه در او بود، سوگوار تو بود به غـیرِ داغ محبـّت به دل نـبـود تو را اگرچـه سـیـنۀ هـر لالـه داغـدار تو بود ز کاروان تو خاکـستـری به جای نماند هـنـوز دیـده یـثرب در انـتـظـار تو بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شَب عاشورا
فــردا کـه بــر فــراز نــی افـتـد گـذارمـان حیـرت فـزای طـور شود، جـلـوه زارمـان فـردا که کهـکـشان تجلی است ، نـیــزه هـا گـردش کنـد زمیـن و زمـان بر مـدارمان فـــردا کـه روز سـرخ عـروج من و شمـاست بر روی نـیـزه هاست ، قــرار و مـدارمـان فـردا کـه ســـرفــرازی مـا را رقــم زنــنـد خورشید و مـاه می شود،اخـتـر شمـارمان فـردا که روزعرضۀ عشـق وشهـادت است حـــیـرت کـنـند ، عـالـم و آدم ز کـارمـان فـــردا کـه از تـبـار تـبـر، زخـم مـاند و داغ غـیـــرت ، شـقایـقی بـُوَد از لالـه زارمـان فـرداست روز وعده ی دیدار و دیـدنی است بـر نــیــزه هـا ، تـجـلّـیّ پـروردگـارمـان منـظـــومـه بـلنـد شـهـادت سـرودنـی است فـردا که عشـق خـیـمـه زنـد در کنارمان وارونــه نـیسـت، طـالـعِ خـون مـن و شـمـا قـد می کشد بـه عــرش خـدا ، آبشارمان در مـا عـیـان ، جـمـال خـدا جـلوه گر شود چشمی کجـاست تا شـود آییـنه دارمـان؟ رنـگ پــــریده ای ست به چشم سپـهر، مهر وقـتــی سپـیـده می دمـد از شـام تارمان کـامل عیـار سنـگ محـک خــورده ایـم مـا غیـر از خـدا کـسی نشنـاسـد، عـیـارمـان مـا هـرچـه داشتـیـم بـه پـای تـو ریـختـیم ای عـشـق، ای تـمامـیِ دار و نــدارمــان چـشـم امیـد مـاست بـه فــردای دور دست بـــر تـک سـوار مانـده به جـا از تبـارمـان
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شب عاشورا
هرکه سـربـاز خـدا نیست، نماند، برود هـر که پـابـنـد وفـا نیست، نماند، برود رَوَد آهسته تر از مـوج سیاهی در شب هرکه را ترس خدا نیست، نماند، برود رود، آغشته به خونابِ پریشانی ماست هرکه آشـفـتـۀ ما نیست، نمـاند، برود تـشـنـۀ دشت بـلا هـیـچ نمی جـویـد آب هر که سیراب بـلا نیست، نماند، برود هر کسی مشعل خورشید ندارد در دست راهـی کرب و بلا نیست، نماند، برود رشـتـۀ نازک پـنهـانِ تـعلّق عیب است هر که آزاد و رها نیست، نماند، برود هر که آئـینۀ خود را به تماشا نشکست مَـحـرم اهــل ولا نیست، نـمـاند، برود بر سـرِ تـربت ما، لالـه شـفـا می گـیرد هر که در فکر شفا نیست، نماند، برود آخرین سجدۀ عشق است به محراب نماز هر که همبـال دعا نیست، نماند، برود
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر تاسوعای حسینی
بعد از فریضه، قبلۀ دین شد بخواب نوش ناگه بر آمـد از قِـبَـل دشـمـنان خـروش گردون پُر از غبار و زمین شد پر از سوار فـریـد اهـل بـیت، فـلک را درید گوش زینب دویـد بـر سـرِبـالیـن شاه و گـفت ای تا به صبح، بهر عبادت نخفته دوش اطراف خیمه، لشکر دشمن فرو گرفت برخیز و بهر چارۀ بی چارگان بکـوش بیدار گشت شاه و بدو گـفت بعد از این خواهی بسی گریست، کنون اندکی خموش دیـدم کنـون بخـواب، رسـول خـدای را انداخـتـه ردای خـداونـدی اش بـه دوش امروز گـفت در بـرِ ما خـواهـی آمـدن زد صیحه ایّ و دختر زهرا بشد بهوش آورد شاه تشنـه لبـانش به هوش و گفت مـردانه بـش و پـیرهن صـابری بپوش فرمـود شاه دیـن به عـلمـدار بـا شـکوه مهلت برو بگیر، یک امشب از این گروه
: امتیاز
|